محل تبلیغات شما

دنیای دوتا دوست



اول دبستان کتاب های فارسیمون یک بخشی بود به اسم "ببین و بگو" چهارتا تصویر بود که باید داستانشون رو توضیح می دادیم. یادمه همیشه من بودم که اونها رو توضیح می دادم. ولی الان بعد دوازده سال و اندی برام سوال شده که چرا فقط من بودم که توضیح می دادم. خیر سرمون بیشتر از بیست تا دانش آموز بودیم. یه روز  اون معلمو از زیر سنگم که شده پیدا می کنم و این سوالو ازش می پرسم. یعنی اینقدر توضیحاتم برات جالب بود؟ یا خندت گرفته بود و مسخرم می کردی یا چی؟
پ.ن: اعصابم خورد شد -_- 

امروز خواستم بالاخره یه حرکتی بزنم و یه غذایی بپزم و وقتی آماده کردم که بپزه رفتم تو اتاق و با حالتی مرکب از دولپی کلوچه لمبوندن و آهنگ گوش دادن شروع کردم جمع و جور کردن‌ خرت و پرتا. کارم هنوز تموم نشده بود که بوی دود غلیظی حس کردم. گفتم بدبخت شدم خونمون آتیش گرفته. زود پریدم همه جارو یه نگاه انداختم ولی خبری نبود تا اینکه رفتم آشپزخونه و دیدم جوری از قابلمه غذام دود بلند میشه که میتونه یه تنه اقلیم ایران رو از گرم و خشک به دودی و آتشفشانی تغییر بده.
پ.ن: نتیجه گرفتم من برای آشپزی ساخته نشدم.


همین الان دیدم یه پرنده سیاه از کنار راهرو پرواز کرد
اولش خیلی عادی بود ولی بعد یادم اومد که ما پرنده سیاه نداریم
عوضش یه بابا داریم
که جوراباشو تو اتاق نشیمن درمیاره
و چون اتاق نشیمن فاصله زیادی تا اتاقی که جوراب باید باشه داره
گهگاهی از اتاقم شاهد پر کشیدن کبوتر ها هستم
یکم ناراحتم چون نمیتونم شام بخورم
یه رژیمِ رو اعصاب گرفتم
یه سر هم رفتم کتابخونه
خانومه بعد از یه هفته گفت کارتت هنوز حاضر نیست
انقده حرص خوردم
گفتم میتونم حداقل برم درس بخونم؟
گفت میتونی.
ولی وقتی رفتم دیدم گوش تا گوش آدم نشسته
اصلا به مخزن کتابخونه به اون خلوتی نمی اومد که سالن مطالعش اینقدر شلوغ باشه
انقده حرص خوردم
خیلی شاکی از همه چی برگشتم مخزن
 تا خواهرمو که می خواست با کتابای کلیدر عکس بگیره بردارم بریم
تازه کتاباشو خونده و تموم کرده
واسه همین ذوق داره که باهاشون عکس بگیره
می خواد به همه ثابت کنه که کتاب به این زیادی رو خونده
بگذریم
گفتم عکس گرفتی؟
گفت نه یکی از جلدها رو بردن
تا کی صبر کنیم بیارن؟
انقده حرص خوردم
بهش گفتم اگه بیارنم جلد بعدیشو می برن -_-
انقده حرص خوردیم
و بعد به نشان اعتراض
یه ضربه ی ببخشید حواسم نبود گونه ای 
به در سالن مطالعه زدیم و برگشتیم
الان پشیمونم
اگه حواسشون بهم بریزه و نتونن نکته درس رو حفظ کنن
و بعد تو کنکور نتونن تست مربوطه رو بزنن و هول بشن
و بعد استرس اون باعث بشه سوالات کمتری رو جواب بدن
ممکنه بجای دکتر شدن پرستار بشن
و واسه انتقام سرنگو طوری بزنن که فلج شیم
من از همین تریبون عذرخواهی می کنم از دوستان


تنها معلمیه که چیز کاربردی ای رو ازش یاد گرفتم
داشت یاد میداد که گاهی ماهیچه های خروجی مثانه‌ رو منقبض کنیم تا پیر شدیم دچار بی اختیاری ادرار نشیم
گفت ورزشیه که هر جایی میتونی انجامش بدی 
بدون اینکه کسی بفهمه
راحتم هست
دیگه میتونم تو همه مهمونیای شلوغ فامیلی
 کلاسای فیزیک
و کتابخونه های خلوت
با اعتماد به نفس شرکت کنم
 کاملا فارغ از همه دنیا
 تو دنیای ماهیچه ای خودم¡


داشتم نمایشنامه دایی وانیا از چخوف رو می خوندم
که تقریبا همین الان خوندنش تموم شد
آثار داستان نویسا و نمایشنامه نویسای روسی کلا به گروه خونی من نمی خوره
نمیدونم چرا برام خسته کنندن
راستی گفتم گروه خونی
هنوز نمیدونم گروه خونیم چیه ولی دوست دارم بدونم
چون بعضی جاها حتی شخصیت آدمم به گروه خونی ربط میدن
جدیدا شخصیتو به همه چیز ربط میدن
سال تولد 
ماه تولد
گروه خونی 
محل زندگی
طرز راه رفتن
طرز نشستن
طرز خوابیدن
حتی
یه بار یه بنده خدایی گفت کف دستت رو بگیر روبروی صورتت
منم گرفتم 
گفت خب حالا به ناخن هات نگاه کن
منم دستمو چرخوندم تا ناخن هامو ببینم
گفت تو یه آدم منطقی هستی.
گفتم چطور مگه بزرگوار؟
گفت اگه با خم کردن انگشتات ناخناتو نگاه می کردی احساساتی بودی 
ولی وقتی با چرخوندن مچ دستت به ناخنات نگاه کردی یعنی منطقی هستی
خلاصه که دوستان نمیدونم تعریف از خوده یا نه ولی من الان یک انسان منطقی ام
قضیه مال دو سه سال پیشه 
حالا همه جا جار بزنم یا زوده؟ :/

بهشون میگم آدم اگه بچه دار میشه باید بچه های خوب و فطیری تحویل اجتماع بده تا همه بهش افتخار کنن.
و دیدم که همه هنگیدن
حالا بهشون توضیح نمیدم که در دایره لغات من فطیر یعنی آدمی که فطرتش پاکه 
بذار فعلا تو هنگ باشن :/

آخرین جستجو ها

تبلیغات و بازاریابی | تبلیغات اینترنتی | بازاریابی اینترنتی | تبلیغات برای صادر کنندگان intilciper Richard's receptions Michael's receptions اوكراین licontfuncfirs kuylerheartmo buchsjactanews critenpoba هارن